روباه و گربه زرنگ

افزوده شده به کوشش: زینب اسلامی

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: علی اشرف درویشیان

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: 237 - 240

موجود افسانه‌ای: -

نام قهرمان: گربه ی زرنگ

جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان

نام ضد قهرمان: دهقان

روایت تلاش مکارانه روباه است برای پر کردن شکمش. یکی از صحنه هایی که در این نوع روایت ها معمولاً برای کمیک کردن فضای قصه از آن استفاده می‌شود، « گم کردن دست و پا » و هراسی است که از ناشناخته بودن حیوان حمله کننده بر دل حیوان‌های مزاحم قهرمان قصه می‌نشیند. در «روایت روباه و گربه زرنگ» از این صحنه استفاده شده است، ترس و فرار گربه به سوی درخت، یعنی جایی که خرس ایستاده است، باعث می‌شود که خرس نه بر اساس جثه‌ی گربه بلکه بر اساس آن چیزهایی که درباره پلنگ شنیده است، فرار را برقرار ترجیح دهد. و صحنه ای خنده آور ساخته شود. افتادن او بر روی گرگی که در هول و ولای پلنگ گوشه ای پنهان شده، باعث می‌شود گرگ هم تصور کند که پلنگ به او حمله کرده است. با این صحنه، که برای «ناظر» آگاه کمیک و خنده دار است «مزاحمین قهرمان» صحنه را ترک می کنند. روایت «روباه و گربه زرنگ» را از کتاب «افسانه ها، بازی ها و نمایشنامه های کردی» می نویسیم.

دهقانی در خانه ای زندگی می‌کرد که پر از موش بود. شب و روز از زیادی موش نمی‌توانست بخوابد. هرچه گربه به خانه می‌آورد فایده ای نداشت. تا این که یک روز به دیدار یکی از دوستانش رفت و مشکل خود را با او در میان گذاشت. دوستش به او گفت که من گربه‌ای دارم که در شکار موش همتا ندارد. آن را برای تو می آورم. دهقان، گربه را از دوستش گرفت و در خانه رها کرد. اما یک روز که از درزِ در نگاه می‌کرد متوجه شد که گربه نه تنها موش‌ها را شکار نمی کند، بلکه مشغول بازی و تفریح و بگو بخند با آن‌هاست. دهقان از شدت خشم گربه را در کیسه ای کرد و به جنگل برد و رها کرد. گربه، سرگردان و پریشان به اطراف نگاهی انداخت و در این موقع از دور روباهی دید. روباه، نزد گربه آمد و گفت: - ها فلانی این جا چه می‌کنی؟!- والله، حال و قضیه این جوری بوده، حالا مرا انداخته اند توی جنگل! - بیا برویم خانه ی من، زیاد دور نیست. - خانه ات کجاست، آقا روباه؟ - زیاد دور نیست، پشت همین درخت ها. به هر حال، روباه گربه را به خانه برد. چند روز هر دو گرسنه ماندند. تا این که گربه طاقت نیاورد و گفت: آخر آقا روباه، شکم که این چیزها سرش نمیشه! چه باید بکنیم؟ - من یک فکری دارم، اگر بگیرد خیلی خوب است. - چه فکری داری، بگو تا من هم بشنوم. روباه رفت و به خرس رسید. با دیدن خرس می‌خواست فرار کند اما خرس گفت: - چرا فرار میکنی؟ ما هر دو برادر هستیم. الان چند وقته که با هم در این جنگل زندگی می‌کنیم و همیشه در حال آشتی بوده ایم.- آره والله، دوست عزیزم! اما چند وقتی است که پلنگی توی جنگل آمده و از ما باج و خراج می‌خواهد. ما هم ندار و بی چاره هستیم. و روباه، های های به گریه افتاد. خرس گفت: - پلنگ از شما چه می خواهد؟ - والله، گوسفند می خواهد! - گریه نکن، من در روزی که وعده دادی برایت هر چه دارم می آورم، فقط بگو کجا بیاورم؟ - زیر درخت نزدیک خانه ی من. اما مواظب باش جلو نیایی چون پلنگ از شدت گرسنگی ناراحت است. و از خرس خداحافظی کرد. روباه نزد گربه بازگشت و جریان را به او گفت، گربه گفت: - گرگ را هم پیدا کردی؟ - نه هنوز! - پس باید بروی و با او هم حرف بزنی، شاید او هم چیزی برایمان بیاورد.روباه به راه افتاد و رفت و گرگ را پیدا کرد. گرگ با دیدن روباه گفت: - چه خبر شده به یاد من افتادی؟ - والله، مدتی است که یک پلنگ به جنگل آمده و از ما باج می خواهد. می دانی که من و تو و خرس با هم برادریم و ناراحتی یکی از ما، ناراحتی دیگران است. خرس را دیده ام و قول داده که چیزی برای من بیاورد. اما به من گفت که سری هم به تو بزنم. حالا آمده ام تا شما هم کمکی بکنید. - عیبی ندارد، من هم دو تا گوسفند برایت می آورم، اما کجا بیاورم؟ - زیر درخت نزدیک خانه ی من، اما مواظب باش که خیلی جلو نیایی زیرا پلنگ به خاطر دیر شدن باج، خیلی ناراحت است. فقط از دور نگاه کنید تا ببینید چه جانوری است. به هر حال، مطابق قراری که روباه گذاشته بود، گرگ آمد و نزدیک درخت زیر برگ‌ها پنهان شد. بعد خرس آمد و رفت روی درخت و منتظر ماند تا پلنگ بیرون بیاید و طعمه‌ها را بخورد. در این موقع گربه به خوراکی ها نزدیک شد، اما از برگ ها، گوش گرگ را دید و به خیال این که سگی آن جا کمین کرده، جیغ کشید و به بالای درخت دوید. خرس، به خیال آن که گربه همان پلنگ است از ترس خودش را از بالای درخت پایین انداخت و درست روی گرگ افتاد. گرگ خیال کرد پلنگ روی او افتاده، از ترس فریاد زنان فرار کرد. گربه و روباه بر سر خوراکی ها نشستند و شکمی از عزا درآوردند. .

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد